در شیشهای بزرگ بغل آبسردکن
by علیوحید
همالان که در خدمت شما هستم حالتی اثیری دارم. اثیری البته گُهخوریست. اصلن اثیری چی هست؟ آهنگش به دهن خوب میآمد گفتم. اصلن شاید اثیری نباشد حالم. اگر هم باشد مال این سر و صداهاییست که در گوشم آمد و شد میکنند. موسیقی را گوش که نکنم و صدایش در گوشی بماند اینطور میشوم. اثیری نه ها. همان حالی که الان هستم. امروز قرار بر این بود که امتحان آخرمان باشد. یک استاد نازنینِ سنداری هم داریم به غایت جذاب. این که میگویم سندار منظورم همان پیر است. الان یادم نیست ولی بالای هفتاد سال سن دارد. خیلی مامانی درسشان را همان زمان شاه خواندهاند و مامانیتر رفتهاند امآیتی فوق گرفتهاند. آخر دیدهاند این ماساچوست بالکل سوز دازد و خبری از ساحل و بیکینی و کرم ضد آفتاب نیست. برداشتهاند دکترا را رفتهاند برکلی. از خودم نمیگویم که منباب پر و پاچه رفتهاند کالیفرنیا، از خودشان نقل شده. آخرسر هم یک گل و گوشهای از این دستگاه عریض و طویل جنرال موتورز مدیر شدهاند. حالا آمدهاند آیندهگان این کشور را خوبتر بار بیاورند. امروز خلاصه امتحان درس ایشان بود. یک درسیست کلن پروژه. یعنی امتحان هم صورت مسالهی یک پروژهای بود، دهانفلانکن. آخرش هم دهانمان را مزینتر کردند به یک پروژهی شنگول دیگر برای پسفردا. یک پروژهی دیگر هم فلان روز. اینها را اصلن نباید در گوش شما میخواندم. محض آشنایی بیشتر گفتم. الان هم این حالی که دارم باید کمی متاثر از این بامبول پروژهها باشد. امروز که دانشگاه بودم برای چند دقیقه گشتم کسی را پیدا کنم که بیکار باشد. نبود. از این شلوغ پلوغی اصلن خوشم نمیآید. از این که سایت جای لپتاپ گذاشتن نباشد بدم میآید. از این که همه مشغول کار علمی باشند هم بیشتر بدم میآید. از این که شب نخوابم برای کار دانشگاه بدم میآید. از این که آخرش بین دو ترم تعطیلی نباشد بدم میآید. از این که یک سری کارهایی که دلت میخواد انجام بدهی اد میخورد همین موقع بدم میآید. از اینکه آخر دور هم جمع نشویم این دو روز تعطیلی بدم میآید. من زیادی انگار دارد بدم میآید امشب.
جون جدت کمتر کس شعر بگو….
واسه خاطر خودت می گم. بذار یکم جای پیشرفت داشته باشی حداقل.
مرسی عزیزم
قربانت